امروز شنبه 03 آذر 1403 http://sell.cloob24.com
0

شخصیت

شخصیت از بنیادی ترین مفاهیم روان شناسی است که در بین روان شناسان در تعریف شخصیت تفاوت و اختلاف نظر وجود دارد. اکثر آنها اتفاق نظر دارند که ریشه کلمه شخصیت کلمه لاتین"persona"به ماسکی یا نقابی اشاره دارد که توسط هنر پیشه های نمایشنامه های داستانی در یونان باستان به کاربرده می شد.این هنر پیشه های یونانی، ماسکی را برای نمایش یک نقش به صورت خود می زدند، اما این نگاه سطحی از شخصیت در این مسیر یک تعریف پذیرفتنی نبوده است و هنگامی که روان شناسان از واژه شخصیت استفاده می کنند، اشاره به این مطلب دارند که گاهی اوقات افراد بیش از یک نقش را بازی می کنند(فیست،فیست).

اتکینسون و هیلگارد (1993)، شخصیت را الگوهای رفتار و شیوه های تفکرکه سازگاری فرد با محیط راتعیین می کنند، می داند و به نظر فرگوسن(1970)شخصیت الگویی از رفتار اجتماعی و روابط اجتماعی متقابل است. بنابراین، شخصیت یک فرد مجموعه راه هایی است که او نوعاً به دیگران واکنش و یا با آنها تعامل می کند(کریمی،1386)

بنیانگذار مطالعات نوین شخصیت گوردن آلپورت(1937)، شخصیت را بدین گونه تعریف می کند، سازمان پویایی از سیستم های روان تنی فرد است که رفتار وافکار خاص او را تعیین می کند. شخصیت الگوی منحصر به فرد صفات شخصیتی است (کر یمی،1388)

شخصیت مفهومی است که هم به صورت عامیانه وهم به صورت کاربردی مورد استفاده قرار می گیرد.اصولاً هر کسی خوصیات، منش، توانایی هاو ویژگی های منحصر به فردی دارد که الگوی رفتاری، شیوه­های پاسخ دهی، واگنش های وی را به محیط درونی وبیرونی نشان می دهد که این خوصیات شخصیت وی را شکل می دهند. شخصیت انسان ها همیشه مورد توجه بوده و توجه محققان و صاحب نظران بسیاری را به خود جلب کرده است(کریمی،1386).

به طور کلی، تعریف ویژگی های عمومی شخصیت در زندگی روزمره، به صفاتی پایدار در طی زمان باز می گردد که از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر چندانی نکرده و به ماهیت وجود فرد اشاره دارد.به طور عام، رفتار ما تحت تأثیر ویژگی ها وتوانایی های شناختی وهیجانی قرار داردبرای پیش بینی رفتار باید چنین ویژگی هایی به طور دقیق مورد بررسی قرار گیرند آن گونه که تاریخ رشد و توسعه روان شناسی نشان می دهد، هدف بسیاری از پژوهشگران در این حوزه، درک و نشان دادن عناصر بنیادین در تبیین رفتار در جنبه های بهنجار و آسیب شناسی روانی است. مروری بر تاریخ روان شناسی بحث واختلاف بسیاری در این زمینه نشان می دهد در ابتدای سده بیستم زیگموند فروید برتجارب پنج سال اول عمر انسان به عنوان پایه­گذار ویژگی های شخصیتی پس از آن تاکید دارد در حالی که پیشگامان نظریه شخصیتی وجودگرا و انسان گرا خلاف این فکر می کنند(حق شناس،1390).

روان شناسان انسان گرا تاکید خود را برپدیدار شناسی گذاشته اند که در آن تجربه های ذهنی برجسته شده، وبر کل گرایی تمر کز دارد، کاهش گرایی رفتار گرایان رد می شود و بر اهمیت سایق خود شکوفایی تاکید می شود.

در نظریه شخصیتی رفتارگرا تمرکز بر بسط نظریه یادگیری به مطالعه شخصیت بوده است چه اندازه از ثبات رفتاری که بیشتر مردم از خود نشان می دهند به سنخ ها،صفات پویایی های شخصیت مربوط است وچه مقدارآن به هماهنگی در محیط وبه وابستگی های تقویت ربط دارد؟ البته این دیدگاه برای پاسخگویی به این پرسش به فراتر از شخص نظر دارد؛یعنی پاسخ را در بیرون از فرد می جوید ودر واقع تا حدودی مفید بودن اصطلاح شخصیت را زیر سؤال می برد.

در نظریه های یادگیری اجتماعی تاکید می شودکه عواملی غیر از محرک ساده- تداعی های پاسخ و وابستگی های تقویت – لازم است تا ایجاد رفتارهای اجتماعی پیچیده (نظیر نقش) را که سازنده شخصیت فرد هستند، تبیین می کند. در دیدگاه تعامل گرایی شخصیت حاصل تعامل بین صفات خاص وپیش آمادگی ها وشیوه ای است که محیط بر نحوه ظهور این صفات و تمایلات رفتاری اثر می گذارد، به اعتقاد تعامل گرایان بسیار بعید است که به توان گفت شخصیت به عنوان یک چیز متمایز واضح وجود دارد، بلکه این اصطلاح نوعی اصطلاح فراگیر برای پوشش دادن به یک رشته الگو های پیچیده تعاملی است.

نظریه های الگوی فر هنگی آیزنک(1972)، معتقد است که مردم شناسان تمایل دارند شخصیت را محصول گروه های اجتماعی بدانند که مردم شناسان و جامعه شناسان تمایل دارند شخصیت را محصول گروه های اجتماعی بدانند که شخص در آنها پرورش می یابد. بنابراین، مشاهدات مالینوسکی و مارگارت مید درباره جهانی نبودن عقده ادیپ و عدم ثبات دوران بلوغ نشان می دهد که فرهنگ های مختلف با نیاز های آدمی به شیوه های برخورد می کنند و سازمان شخصیتی متفاوتی به وجود می آورند.اما روان شناسان ضمن اینکه می پذیرند شخصیت همواره در یک محیط اجتماعی خاصی شکل می گیرد، اما توجه آنها بیشتر معطوف به گوناگونی هنجار های فر هنگی است.

نظریه های صفات این دسته از نظریه ها بر این فرض مبتنی هستند که شخصیت فرد چکیده ای است از صفات یا شیوه های مشخصی از رفتار کردن، فکر کردن،احساس کردن، واکنش نشان دادن و نظایر آنها.نظریه های اولیه صفات عملاً چیزی بیش از فهرست های از صفات نبود و شخصیت بر حسب شمارش این صفات مشخص می شد. اما نظریه های جدیدتر، فنون تحلیل عامل را در تلاش برای جدا کردن ابعاد زیر بنایی شخصیت به کارگرفته اند.

نظریه های سنخ)تیپ شناسی(. قدیمی ترین این نظریه ها مربوط به بقراط، حکیم یونانی است که نظریه مزاج های چهار گانه صفراوی،سوداوی، بلغمی، ودموی را مطرح کرد فرض او در این جا همانند بیشتر نظریه های سنخ شناسی بعدی این است که هر فرد حاصل تر کیب خاصی از این چهار مزاج است ودر هر فرد، به طورمعمول، یکی از این مزاج ها غلبه دارد. دیگر نظریه های سنخ شناسی متعلق به کرچمر و شلدون است که کوشیدند به شکلی جالب و جذاب سنخ های بدنی را به انواع شخصیت ها ربط بدهند.کارل یونگ هم اگر چه عمدتاً تحت مکتب روانکاوی طبقه بندی می شود، اما از آنجا که نوعی تقسیم بندی سنخ شناختی از افراد به صو رت درون گرا و برون گرا ارایه داده است می تواند در زمره سنخ شناسان به حساب آید(کریمی،1388).

بررسی رگه های شخصیت پیشرفت مهمی درحوزه روانشناسی شخصیت محسوب می شودکه به زمینه ارزیابی های گروهی در سنجش شخصیت تحقق بخشیده است. تا اواخر دهه 1930 توافق اندکی بین روانشناسان ونظریه پردازان شخصیت در مورد روش های ارزیابی و اندازه گیری شخصیت وجود داشت در رابطه با بررسی شخصیت، بقراط اولین فردی بودکه افراد را بر اساس مزاج آنها طبقه بندی کرد. پس از بقراط، کرچمر(1925)وشلدون(1954)افراد را بر اساس ریخت وساختمان بدنی طبقه بندی کردند.اما روان سنجان این طبقه بندی ها را به دلیل مبتنی نبودن بر اندازه گیری های کمی مورد انتقاد قرار دادند ودر نتیجه دیدگاه تحلیل عوامل اسپیرمن،برای بررسی کاملتر شخصیت مطرح شد که در رابطه با این دیدگاه تعدادی از روان شناسان روش آماری را که بر پایه جمع آوری اطلاعات گوناگون وروانسنجی وسرانجام نتیجه گیری توسط عوامل قرار دارد به کار بردند واز این طریق به ارزیابی و بررسی رفتارها پرداختند که می توان ازآن جمله کتل،گلیفورد وآیزنک را نام برد.این خط فکری تا زمان معاصر با کارهای گوردن آلپورت به صورت نظری وریموند کتل وهانس آیزنک به صورت تجربی ادامه یافته است. آلپورت وکتل و آیزنک توافق دارند که صفات شخصیت تحت تأثیر وراثت قرار دارند و تحقیقات اخیر نیز پایگاه زیستی صفات اصلی شخصیت را به اثبات رسانده است. این رویکرد بعد از رکودی دردهه های 60و70 سده بیستم، به دلیل غلبه رویکرد های رفتارگرایی بر عرصه روانشناسی، از دهه80 تاکنون رونقی دوباره یافته است. گسترش مدلهای آماری و نیز پیشرفت سریع خدمات رایانه ای این امکان را به وجود آورده است که مسایل پیچیده انسانی به روشهای کاملاً تجربی و عینی مورد بررسی قرار گیرند.در دهه 80 مدل های گوناگونی بر اساس رویکرد صفات وروش تحلیل عوامل برای تعیین ساخت شخصیت معرفی شده است ودر دهه90 همگرایی این مدلها بر اساس ملاکهایی که توسط دانشمندان مختلف ارایه شده امکان پذیر گشته است.امروزه شیوه تحلیل عوامل در تبیین ساختار شخصیت بر اساس صفات پیشگام ترین روشی است که افق های جدیدی به روی روان شناسان شخصیت گشوده است(گروسی فرشی،1380).

یکی از نظریه های غالب در حوزه ی شخصیت، رویکرد صفات به شخصیت به شمار می رود. فرض اصلی دیدگاه صفات این است که انسان دارای آمادگی های گسترده ای است و به شیوه ی خاصی به محرک ها پاسخ می دهد. تمامی نظریه پردازان صفات با اندکی تفاوت در روش پژوهش و سازه انگاشتن صفت، اعتقاد دارند که صفت، عنصر اساسی شخصیت است(پیرون،2005؛ به نقل از نجفی، حسن زاده،1389)

برخی روان شناسان صفات را بلوک یا واحدهای سازنده شخصیت می دانند. برخی از روان شناسان به این نتیجه رسیده اند که پژوهش های جدید شخصیت عمدتاً می بایست برپایه صفت قرارداشته باشند.دردهه(1960)والترمیشل باعث مجادله ای درروان شناسی شدکه درباره ی تاثیر نسبی متغیرهای شخصی پایدار مثل صفات، نیازهاوهم چنین تاثیرمتغیرهای مربوط به موقعیت بررفتار بود و این جروبحث تا پایان دهه1980ادامه یافت و اغلب روان شناسان شخصیت، با پذیرش رویکرد تعاملی به این نتیجه رسیده­اند که برای تبیین کاملی از ماهیت انسان، صفات شخصی پایدار، جنبه های متغیر موقعیت و تعامل بین آنها را باید در نظر داشت شخصیت درطی فرایند تکامل انسان تحول پیدا می کند. این تحول براساس معادلات پیچیده ژنی و امکانات محیطی صورت می گیرد. درواقع این دو عامل بایکدیگر پدیده شخصیت را می سازند(حق شناس، 1390).

عوامل موثربر شخصیت

عوامل متعددی بر شکل گیری شخصیت تأثیر گذارند که شرح آنها در ذیل آمده است.

عوامل ژنتیکی

به نظر می رسد که عوامل ژنتیکی آینده فرد را رقم می زند. ژن هاکه انتقال دهنده صورت انسانی از یک نسل به نسل دیگر هستند بسیار با ثبات می باشد وعوامل محیطی صرفاً نقش تثبیت کننده یا تعدیل کننده ویژگی های ذاتی شخصیت را دارا هستند.از طرفی دستگاه عصبی وسیستم هورمونی تابع فرمول ژنتیکی است که می تواند بر روی رفتار و خصوصیت شخصیتی انسان تاثیر بگذارد که به اختصار به برخی از جنبه های آن اشاره می گردد(ویلامین،1989؛به نقل از چمنی،1378).

1- سیستم لیمبیک: بخش بادامه مغز نقش عمده ای در انگیزش و هیجان ایفا می کند. این بخش در شرطی شدن ترس، یادگیری هیجان، بیزاری و تنفر وخاطرات ناهشیار نقش مهمی را بر عهده دارد.

2- برتری طرفی مغز: برتری نیمکره راست در قسمت پیشانی با فعال شدن هیجانات منفی و صفات شخصیتی مانند خجالتی بودن وگوشه گیری همراه است.برتری نیمکره چپ در قسمت پیشانی با فعال شدن هیجانات مثبت وصفات شخصیتی مانند جسارت،بی قیدی همراه است.

3- انتقال دهنده های عصبی: دوپامین یک انتقال دهنده عصبی است که با پاداش تقویت و شعف همراه بودو سطح بالای آن با هیجانات مثبت، انرژی بالا،بی قیدی، تکانشی بودن و پرخاشگری همراه است.میزان بالای آن باعث افسردگی و صفاتی چون خشونت زیاد و تکانشگری می شود.

4-هورمون ها: (تستوسترون) هورمونی است که باعث ویژگی های چون برتری جویی، رقابت جویی و پرخاشگری می شود.

5-کورتیزول: هورمونی است که با فشار های روانی از آدرنال ترشح می شود و واکنش به تهدید را تسهیل می کند(کریمی،1388).


خرید و دانلود - 29,700 تومان
تبلیغات متنی
فروشگاه ساز رایگان فایل - سیستم همکاری در فروش فایل
بدون هیچ گونه سرمایه ای از اینترنت کسب درآمد کنید.
بهترین فرصت برای مدیران وبلاگ و وب سایتها برای کسب درآمد از اینترنت
WwW.PnuBlog.Com