امروز پنجشنبه 01 آذر 1403 http://sell.cloob24.com
0

مبانی نظری

در این قسمت، ابتدا به ریشه‌های هوش هیجانی و سپس به نظریه‌های هوش هیجانی مبتنی بر مدل توانایی مایر و سالووی (1990) و مدل های شخصیت گلمن (1995) و بار-آن (2004) پرداخته می‌شود.

منشأ هوش هیجانی

واژه‌ای که تحت عنوان هیجان به کار برده می‌شود، شامل حالات ذهنی مختلفی از قبیل شادی، خشم، نفرت، اندوه، عشق و نظایر این است. هم چنین هیجان، تجارب آگاهانه از احساسات شخصی، برانگیختگی فیزیولوژیکی و فعالیت‌های قابل مشاهده مربوط به آن تجربه است. از لحاظ لغوی، هیجان، «هر تحریک یا اغتشاش در ذهن، احساس، عاطفه، و هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج شده» تعریف شده است (فرهنگ لغات آکسفورد،1994، ص 109).

سال‌هاست که هوش به عنوان یک ویژگی اساسی، در زندگی افراد مورد توجه بوده است. اما در آغاز مطالعه‌ی هوش، بیشتر بر جنبه‌های شناختی آن همچون تفکر، استدلال و حافظه تأکید شده است. از آنجا ‌که امروزه موفقیت افراد مستلزم توانایی‌های عاطفی، هیجانی و اجتماعی است، مطالعه‌ی جنبه‌های غیرشناختی هوش نیز اخیراً مورد توجه قرار گرفته است (ونگ و لاو، 2003). اگرچه سابقه‌ی بررسی رابطه‌ی بین تفکر و هیجان به 2000 سال قبل باز می‌گردد، اما طی نیمه‌ی دوم قرن بیستم مطالعه‌ی علمی در این زمینه آغاز شد و مبادی لازم را برای گسترش مفهوم هوش هیجانی فراهم ساخت (مایر،2001).

سیاروچی، فورگاس و مایر (1383)، مطالعات روانشناختی در رابطه با هوش را از سال 1900 تاکنون به پنج دوره تقسیم نموده‌اند، که در ادامه خواهد آمد:

دوره‌ی اول (1969- 1900): در این سال‌ها، پژوهش‌ها درباره‌ی هوش و هیجان در حوزه‌های جداگانه صورت می‌گرفت (سیاروچی و همکاران،1383). از دیدگاه سنتی، هوش به معنای توانایی تفکر انتزاعی و توانایی‌های شناختی تعریف شده و هیجان‌ها به عنوان پاسخ‌های غیر قابل پیش‌بینی به محرک‌های محیطی در نظر گرفته می‌شدند (رمضانی و عبداللهی،1385). البته در این دوره، ثورندایک در سال 1920، برای اولین بار هوش هیجانی را که ریشه در مفهوم هوش اجتماعی داشت، مطرح کرد (مایر و سالووی، 1997). هم چنین وکسلر در سال 1952، بر این عقیده تأکید نمود که عواملی غیر از هوشبهر وجود دارند که در افزایش بهره‌وری و کارکرد افراد دخالت دارند (بار-آن،2004).

دوره‌ی دوم (1970 تا 1989): در این دوره، پیشرفت‌های بسیاری در زمینه‌ی هوش هیجانی صورت گرفت (سیاروچی و همکاران، 1383). این تحولات بر ارتباط نزدیک هوش و هیجان تأکید نمودند (رمضانی و عبداللهی، 1385). در این دوره‌ی جدید، محققان به دنبال یافتن این موضوع بودند که هیجان به چه چیزی اشاره دارد و چه زمانی بروز پیدا می‌کنند. بنابر نظر داروین، هیجان در بین افراد یک گونه، یکسان است و تظاهرات بیرونی، احساسات درونی افراد می‌باشد. در این زمان، اصطلاح هوش هیجانی به دلیل این‌که تعریف یا توصیف دقیقی از آن ارائه نشده بود، کم‌تر مورد استفاده قرار می‌گرفت. در واقع تعاریفی که از هوش هیجانی در دسترس بود، اشاره‌ای اجمالی به آن داشتند و مفهوم آن را به طور واضح بیان نکرده بودند (سیاروچی و همکاران، 1383).

گاردنر به عنوان یکی از صاحب نظران هوش نقش بسزایی در شکل‌گیری مفهوم هوش هیجانی ایفا کرده است. وی اگرچه که تعریف واضحی از هوش هیجانی ارائه نکرد، اما معتقد بود که دو نوع هوش ‌فردی یعنی هوش ارتباطی و هوش تفکری وجود دارد. در دیدگاه گاردنر، هوش هیجانی از ترکیب هیجان در این دو هوش فردی به‌دست می‌آید (گاردنر، 1983). به عبارتی، توان دستیابی به زندگی احساسی، هوش هیجانی را تشکیل می‌دهد که بیشتر بخشی از شناخت کلی خویش و شناخت اجتماعی است که با یکدیگر ترکیب شده‌اند. از جمله حوزه‌های دیگر در این دوره که به گسترش مفهوم هوش هیجانی کمک کرد، مفهوم نبوغ عاطفی است. از سال1980و قبل از این‌که مفهوم هوش هیجانی به طور کامل تشکیل شود، چند فعالیت دیگر باید صورت می‌گرفت. یکی از این‌ها، تعیین نظامی واحد برای جهت دادن به کارهای پژوهشی متفاوت بود که قبلا انجام شده و لازم بود این پژوهش‌ها در مسیر تازه‌ای به کشف ظرفیت ناشناخته‌ی انسان کمک نماید. دیگر این که اصطلاح هوش هیجانی به نحوی واضح تعریف شود که دستیابی به شواهد تجربی دیگری برای حمایت از این مفهوم ضرورت داشت (سیاروچی و همکاران، 1383).

دوره‌ی سوم (1990 تا 1993): در این دوره، مایر و سالووی از جمله کسانی بودند که بعد از گاردنر، سازه‌ی هوش هیجانی را مطرح کردند. چارچوب اصلی هوش هیجانی، تعریف رسمی آن و پیشنهاد برای اندازه‌گیری آن، برای اولین بار در دو مقاله‌ی مایر و سالووی طرح شد که در سال 1990 به چاپ رسید (مایر و سالووی، 1997). از دیدگاه آن‌ها هوش هیجانی به توانایی فرد در شناخت هیجان خود و دیگران، توانایی تمایز قائل شدن میان هیجان‌ها و استفاده از اطلاعات هیجانی در حل مسأله و تسهیل تفکر تعریف می‌شود (سالووی و مایر، 1990). هم چنین، آن‌ها در سال 1993، در سر مقاله‌ی مجله‌ی هوش، این موضوع را عنوان کردند که هوش هیجانی یک هوش اساسی است که تاکنون نادیده انگاشته شده است. این گفته، محققان را بر آن داشت تا به مطالعاتی جدی‌تر در این دوره بپردازند (مایر و سالووی، 1993).

دوره‌ی چهارم (1994 تا 1997): در این دوره، رویدادهای غیرمنتظره‌ای رخ داد که منجر به گسترش بیش از پیش حوزه‌ی هوش هیجانی شد. یکی از دلایل گسترش این مفهوم، نظر گلمن راجع به این مسأله است که وی، هوش هیجانی را در برابر مفهوم سنتی هوش‌بهر، به عنوان پیش‌بینی کننده‌ی قوی‌تری برای موفقیت افراد به شمار آورد (گلمن،1995). در این زمان، اصطلاح هوش هیجانی با انتشار کتاب پرفروش گلمن رواج زیادی یافت و در اصلاحیه‌ای که از طرف گلمن (1995) بر تعریف مایر صورت گرفت، هوش هیجانی به پنج حوزه‌ی آگاهی هیجانی، مدیریت هیجان، برانگیختگی هیجانی، شناسایی هیجان دیگران و تنظیم روابط با دیگران اختصاص یافت. گلمن، هوش هیجانی را نوعی توانایی اکتسابی می‌داند که می‌تواند عملکرد افراد را بهبود بخشد. هم چنین کوپر و ساواف درسال 1997، در این زمینه بهره‌ی هیجانی اجرایی را مطرح کرده و معتقدند که هوش هیجانی ریشه در مفهوم سواد هیجانی به معنای دانش فرد در رابطه با ماهیت و علت هیجان‌های خود دارد و مؤلفه‌های آن را تناسب هیجانی، عمق هیجانی و کیمیاگری هیجانی می‌دانند (شات، مالوف، هال، هاگرتی، کوپر، گلدن و دورن هیم، 1998). بار- آن (1997) نیز هوش هیجانی را مجموعه‌ای از توانمندی‌های تأثیرگذار در مقابله با شرایط محیطی استرس‌زا، قلمداد می‌کند. بنابر نظر بار-آن (1997) هوش هیجانی از مؤلفه‌های هوش درون‌فردی، هوش بین‌فردی، انطباق‌پذیری، کنترل استرس و خُلق عمومی تشکیل شده است.

دوره‌ی پنجم (سال‌های 1998 تاکنون): در این دوره، ابعاد نظری و پژوهشی حوزه‌ی هوش هیجانی بارها مورد اصلاح قرار گرفته است. هم چنین مقیاس‌های جدیدی برای اندازه‌گیری هوش هیجانی تهیه و پژوهش‌های بنیادی‌تری در این حوزه انجام گردیده است (سیاروچی و همکاران، 1383). واژه‌ی هوش هیجانی به دلیل این که از دو اصطلاح ناسازگار و مغایر با یکدیگر یعنی هوش و هیجان به‌وجود آمده است، در ابتدا مفهومی غیر متعارف و ناهمخوان به نظر می‌رسد. برای بررسی این شبهه باید گفته شود که شناخت به فعالیت‌هایی نظیر حافظه، استدلال، داوری، قضاوت و تفکر انتزاعی اشاره دارد. هیجان‌ها حیطه‌ی دوم ذهن را تشکیل می‌دهد که در بر گیرنده‌ی خود عواطف، احساسات، خلق و روحیه و سایر حالات احساسی مانند خستگی یا انرژی داشتن است که از نظر پژوهشگران زیادی این دو حیطه در تعامل با یکدیگر قرار دارند (یوسفی، 1382). طی دهه‌های اخیر، پژوهشگران مدل‌های مختلفی از هوش هیجانی ارائه کردند که مدل مایر و سالووی (1997)، مدل گلمن (1995)، مدل بار-آن (2004) از مشهورترین آنها است. با این‌که در این نظریه‌ها شباهت‌های زیادی وجود دارد، می‌توان از دو رویکرد در تعریف هوش هیجانی که عبارتند از رویکرد مبتنی بر توانایی و رویکرد مبتنی بر شخصیت نام برد.

در رویکرد مبتنی بر توانایی یا رویکرد غیرترکیبی، هوش هیجانی، به توانایی فرد در تشخیص، پردازش، بازشناسی و کاربرد اطلاعات هیجانی اشاره دارد. در این رویکرد، هوش هیجانی به عنوان سازه‌ای عملکردی نامیده می‌شود که با آزمون‌های عملکردی قابل ارزیابی است (قائدی، ثابتی، رستمی و شمس،1386). مدل ارائه شده از مایر و سالووی بر اساس این رویکرد است.

در رویکرد مبتنی بر شخصیت یا رویکرد ترکیبی، هوش هیجانی بر ترکیبی از مهارت‌ها و ویژگی‌های دیگری نظیر بهزیستی روانی، انگیزش و مهارت برقراری رابطه با دیگران تأکید دارد (سیاروچی و همکاران،1383). در این مدل، هوش هیجانی را نوعی صفت می‌دانند و آن را استعداد یا آمادگی رفتاری توصیف می‌کنند (قائدی و همکاران،1386). همچنین هوش هیجانی در این رویکرد شامل خودآگاهی در حیطه‌ی عواطف و هیجانات است و ویژگی‌هایی را در بر می‌گیرد که از در سطوح پایین‌تر شخصیت قرار دارد (پترایدز و فارنهام؛ به نقل از یوسفی و صفری، 1388). مدل بار- آن و مدل گلمن، هوش هیجانی را بر اساس این رویکرد تعریف می‌کنند.


خرید و دانلود - 40,700 تومان